”براى تو“ (٢)
... براى تو،
كه از جنسِ طبيعت هستى،
... براى تو،
كه چشمانتْ را،
درياى وجودْ ديدم،
... براى تو،
كه صورتت را،
در ذهنم،
بى خنده نديد،
... براى تو،
كه خنده ات را،
گم كرده اى،
... براى تو،
كه از جنسِ مهربانى ها هستى،
... براى تو،
كه مهربانى ات،
فراتر از گلبرگ هاىِ لطيفِ غنچه هاىِ ناشكفته،
نمايان است،
... براى تو،
كه صورتت را،
در ذهنم،
بى مهربانى نديد،
... براى تو،
که از جنسِ مهرها هستى،
... براى تو،
كه صورتت را در ذهنم،
بى مهر نديد،
... براى تو،
كه رفتارت را در ذهنم،
بى جود و كرم نديد،
... براى تو،
كه رفتارت را در ذهنم،
بى ايثار نديد،
... براى تو،
كه چشمه اى،
كه زلالِ زلالى.