زندگى 

مهر است و محبت 

و ...

عشق

...  

عشق  را برايم بياور

تا

پيدا كنم خودم را

...

قدم هايت رابياور

تا بتوانم قدمى  بردارم

...

نگاهت را

تا ببينم ديدنى ها را

تا ببينم شكوفه هاى زندگى را

...

زيبايى ات  را

تا به دل سپارمْ 

زيبايى هاى بودن را

...  

نگرانى هايت را

تا شستشو دهم

با اشك چشمان ام 

... 

مهرات را

تا مهرورزان 

روزگاران باشم

...

لبخند شيرين زندگى بر لبان را

تا غنچه هاى لبخند 

بر لبان باشم

...

موى آشفته وجعد گيسو 

بر پيشانى و شانه هاى هستى را

تا در چترين اشْ در آرامش

... 

سر به سينه ام را

تا دستان ام 

نوازشگرى را از ياد مبرد

...

رايحه ات را

تا در سبدِ دلْ 

همراهى كند مرا

...

شهد لبان ات را

تا نوش كند حيات را

...

بوسه هايت را

تا چون محبتِ باران 

بر تن جارى باشد

...

عطرين تن ات را

تا بوى خوش زندگى 

حيات ام باشد

...

آغوش گرم ات را

تا دل ام را 

آتشينْ 

نگهبان باشد

...  

عشق بازى ات را

تا

عشق بازات باشم

و...

خودت را

تا در چمدانِ سفرِ دلْ 

همراه باشى

كه؛

برايم سوغاتِ شيرينِ شورِ زندگى 

و اين است ؛

معجزه ى 

...

عشقِ هستى

و

تو آن كَسَ ام هستى

كه ؛

مى فهمى  مرا