ديروزم

به ياد خاطرات مهر گذشت

خاطرات شيرين خانه ى مهر

و غروب ديروز

و ديشب ام

در دل خاطرات خانه ى مهر

جاى ماند

ردِ پاى ِمهر

...

خاطرات لذيذ آغازين عشق

جاىْ جاى ِ خانه

بوى ِ بودِ تو را زمزمه داشت

...

نگاهم

مشق تو را مى نوشت

و گوش ام

تو را مى شنيد

و... چقدر

به ناگاه

دل ام

برايت گرفت

...

و ...چقدر

دلتنگ ترت شدم

...

از در و ديوار

و از نفس هايم

تو بودى كه فوران  مى كردى

و من مشغول جمع كردن تو

نمى خواستم

يك لحظه ات را از دست بدهم

وبه طور عجيبى

دل ام نمى آمد

تو را ترك كنم

خدايا

زنگى كه به خانه زدم

تو باز كردى

از پله ها دوش به دوش

اوج گرفتيم

و

قفل زمخت درب

با فرمان عشق

به راحتى گشوده  شد

...

و چاى بود كه

فنجان به فنجان

جلويم مى نشست

...

و نگاه بود كه

مرتب تو را مشق مى كرد

و در دل نماز شب بود كه

بوسه اى مرا الست كرد

و شدم مست تو

و حالا مست تر از من را

نمى شود ، يافت 

و اين مستْ

لحظه ها را

برايت نوشته است

و مى نويسد

...

در سپيده ى فجرى بود

و نماز بامدادين عشق

خدايم

خانه ى آرامش ات را

در دل ام امضا كرد

و تو اينك به ياد مهر ِ آن نماز

برايم ؛

نهال مى كارى

گل مى افشانى

...

خانه

خانه ى تو

و

عطر

عطر تو

و

جايت خالى نبود

و خدا

تو را در كنارم نشاند

تا به من نفس دهى

...

در كنارم نشستى

و نگاه

پشت نگاه بود كه

بر دل تير مى انداخت

و باور كن

اگر در آن حال از دنيا مى رفتم

حتماً از جاى خفته ام

عطرين ات بر مى خواست

و باران عشق از زمين به آسمان 

به باريدن

و آدم ها مى شدند

مست تر از من

...

و عطر افشان الستى به هستى

و اين تويى كه

دلْ را

اينْ چنين عاشق کردي

تو را در آغوش داشتم

عاشقانه

و بوسه بود كه

ديشب بر خيالت جارى بود 

و شيرينى اش

نمى دانى مرا

تا ناكجا آباد

كه نكشاند

و ردِ پاى ِ مهر

شد

خاطرات جاودانه ى عشقْ

برايم