سلطان ِوجودمْ
به عشقْ
آگاه است
...
عشقى كه؛
نام ام را
يادم را
خودم را
در سرزمينِ كويرى
و...
سبزينه ى ِ
انتظار
و...
سرگشتگى
و...
بى قرارى
كشانده است
...
از دلتنگى چه پرسى؟
كه ؛
دل ام فغان از آن است
و...
دلتنگ ترين ام
و...
حال كه مى آيى؟
واژه هاى انتظار را
ديگر بار به درياخواهم ريخت
و در لحظه
با تو مي مانم