گيسوان اتْ
مست كند
شانه ام را
...
نم اشْ
بر ديواره ى ِ تن امْ
آب حياتى است مرا
...
و تو نديدى
كه ؛
آيينه ى ِخانه
زبان ِعشق
گشوده است
و
در پى معشوق اشْ
از دردِ عاشقى
ترك برداشته
و
نگاهتْ
ديوار ِ خانه را
در شرابين ِ سرخ
غرق ساخته
...
و
اشك ِ خانه ى ِ شوقْ
در پى معشوق اشْ
همچنان
جارى است
و
تو نمى دانى