”براى تو“ (٣)
... براى تو،
كه دعا كرد,
دل هاى بيمار را،
... براى تو،
كه ايثارهايتْ،
مرهمى بر زخم هاىِ دل است،
... براى تو،
كه اشكْ ريختْ،
نديدنْ هايِمان را،
... براى تو،
كه آزردگى اَت،
دلى را به يادمانْ نگذاشت،
... براى تو،
كه آرزوهاى خوب را،
دعا گويتْ هستم،
... براى تو،
كه صبورى مى كرد،
... براى تو،
كه بودى،
و نظاره گر،
... براى تو،
كه يادگارى هستى،
از جنسِ بهشت،
... براى تو،
كه از جنسِ،
هستىِ هستي ... هستى،
و ... بمان،
... براى تو.