”تو را مى نويسم“

 

هستم،

تا بنويسم،

پسْ،

مى نويسم،

تو را،

مى نويسم،

از گيسوى خوشبويت،

از حسادتِ گل ها بر آن،

حتی،

گل هاى پاييزى،

...،

مى نويسم،

تو را،

مى نويسم از خنده ىِ دل ْنشينت،

كه،

رسواگرِ غُنچه ها ست،

مى نويسم،

تو را،

مى نويسم،

اى گُلِ خوشبوىِ تمام لحظه ها،

از رنجِ فراقت،

از سوزاندنِ بلبلِ مست خود،

از سرگشتگىِ دل بى قرار،

...،

مى نويسم تو را،

مى نويسم،

از چشمانِ سياهْ،

از مژگانِ سياهت،

كه،

كتابت نمودْ مرا،

كه،

بى قرارم كرد،

...،

از رخِ چونْ ماهِ زيبايت،

از لطفِ لبِ شيرينت،

كه،

جانِ تازه اى بر نفس داد،

...،

مى نويسم،

تو را،

مى نويسم،

از روشنايى حضورت،

از رايحه ات،

از دلتنگى ها،

و ...،

در تمامى لحظه ها،

با كِلْكى در ميان اِصْبَعَين،

نيلوفرانه،

تو را،

مى نويسم.