”زندگى جارى است“

 

زندگى،

جارى است،

براىِ هميشه،

چونْ،

او ...،

جارى است،

هميشه،

زندگى،

رود است،

مرداب بودن،

در قاموسِ زندگى،

نگنجد،

مرداب بودنِ زندگى،

يعنى؛

مَلول دانستن آن،

و ...،

مَلولْ،

در انسان هاى وارسته،

جاى گاهى ندارد،

مردابْ نيز،

رود است،

اما ...،

رودى است كه؛

به فراموشى سپرده،

دريا را،

... نَفَس هاىِ زندگى،

در شورِ حركت،

و ...،

رسيدن به دريا است،

در رود،

نبايد ماند،

و ...،

بايد حركت پيشه كرد،

حركت،

براى يكى شدن با دريا،

و دريايى شدن،

... با چشمان دريايى،

بايد،

دريايى ديد،

و ...،

ورق زد،

خاطرات را،

تا ...،

در پيشانىِ چشمانْ،

خودت را نبينى،

و ...،

او را،

به سياحت بنشينى،

تا ...،

سِرِشك را،

در جويبارانِ دريايى،

جارى سازى،

چونْ،

زندگى جارى است.