”روشنايى زندگى“
كجاى زندگى هستيم؟
در كجاى روشنايىِ زندگى!
خودْ آرايى مى كنيم؟
روشنايى اش چيست؟ ...،
”عشق“ مى توان!
جز روشنايىِ عشق،
روشنايىِ ديگرى يافت؟
كه؛
خود را،
در تابانش،
به اوج رسانى،
روشنايى هاىِ دِگر،
تمامْ و تمامْ،
بدلى و بى ارزش اند،
اگر،
تبلورِ نورِ عشق،
در دلْ نتابد،
دلْ اسير،
و ...،
در ظلمتِ روح،
زندانى خواهد بود،
... شبْ،
آن هنگام،
مى شكند،
كه؛
سپيده ىِ عشق،
بر در مى كوبد تاريكى ها،
و ...،
ظلمت ها،
تابِ تحملِ،
روشنايىِ عشقْ،
را نخواهند داشت،
عشقْ،
روشنىِ،
خانه ى ِوجودِ ماست،
عشقْ،
كه بيايد،
همه ىِ ستم ها،
ناروايى ها،
و ...،
دورويى ها،
... درياىِ وفا،
خواهد شد،
... همه ىِ تيرگى ها،
صفا،
... همه ىِ نقش ها،
بُرونْ،
صفتِ بشر،
فنا،
و آنگاه،
همه چيز،
صفتِ خدايى مى شود،
و ...،
رنگين كمانى از،
هستى،
و همه چيز را،
آن طور مى بينى،
كه؛
ديگران نمى بينند،
اين اكسيرِ عشق است،
و ...،
رنگين كمانى؛
از همه ىِ خوبى ها،
رنگين كمانى؛
از درياىِ مَواجِ عشقِ نيلوفرانه ىِ زندگى.