”پائيزان مرا به كجا مى برد“
وقتى نيستى!
تا ببينم،
تو را،
بهانه ىِ خواب،
بهانه ىِ خوبى است،
تا ...،
به ديدارتْ آيم،
بهانه،
بهانه ىِ،
ديدن است،
... تو را،
در روياهاىِ،
دلْ،
جستجو كردم،
تو را،
در خيالِ باد،
بايد،
يافت،
... تو را،
در پشت،
برگ هاىِ پائيزى،
جا نمى گذارم،
... پائيزان،
مرا به كجا مى برد؟
تا ...،
بريزاند،
برگ هاى،
خشك شده ى،
تنِ خسته را،
... تو را،
در لابلاى،
برگْ ريزانِ،
پائيزى،
جستم،
... صداى مشتركمان،
خشْ خشِ برگ هاىِ،
فرو ريخته ىِ،
تنمان اند،
نجوا گرانه،
از مهرِ زمينِ مادرى،
داستان سرائى،
مى كنند،
و ...،
رايحه ات را،
در خوابْ،
مسافرْ خواهم بود،
از مهرِ زمينش،
مى يابم،
تو را،
و از خوابْ،
پرش كنان،
به دنياى،
بى خوابى،
هجرت مى كنم.