زبانِ عشقْ،

فهم اش،

آسان ْ،

براى او،

...

دَرْكشْ،

سختْ،

براى غير او،

...

فهمِ  يك زبانْ،

تنها از او،

زبانِ عشق است،

...

هستى،

دوست داشتنى،

...

دوست داشتنى،

هستى است،

...

دوست داشتنى،

اوست ...،

با اين نگاه،

همه ىِ بايدها را،

به او،

گفته اى،

...

بايد هايى،

از زبانِ عشقْ،

زبانى،

بى ادا،

و بى تكلم،

...

مفهومى،

نا محدود،

...

گوهرهاىِ اعتقادى،

شعارين نيستند،

عشق اند،

عشقى،

پويا،

از جنسِ شور،

و ... سرودِ زندگى،

دوستْ،

ظاهر است،

دوستْ،

باطن است،

ظاهرش،

چينش و بينش،

باطنش،

روح و روانى كه،

در جسمانْ،

نگنجد،

...

دشمنى با،

نمادِ ظاهرينش،

دشمنى،

با اوست،

...

دشمنى با؛

درختان،

شكوفه ها،

پرندگان،

زمين،

حيات،

...

دشمنى با،

اوست،

...

نمى توان؛

به نامش،

كينه ورزيد،

به نامش،

رنجاند،

به نامش،

كُشت،

به نامش،

نفاق ورزيد،

...

به نامش،

تنها و تنها،

بايد،

عشق ورزيد،

زبانش،

زبان عشق است،

...

اگر او؛

خالق همه ى هستى است،

ِكه هست،

اگر او؛

حضورى تام در همه ى هستى است،

ِكه هست،

حذف نمادهاىِ ظاهرش،

دشمنى است،

با او،

...

با او،

نمى توان،

به نبرد بر خواست،

و ...،

ادعاى دوستى داشت،

تنها راهِ،

به او،

عشق ورزيدن است،

تنها فهم او،

عشق ورزيدن است،

...

تنديسى از،

عشق خود،

نصب كن،

در چهار راهِ،

فصل هاى زندگى ات،

تا ...،

درهر قدمى،

پذيراىِ عشق باشيد،

و ...،

رستگار.