هیچ کس  ، 

برایم ،  

تو نشد ،

و...،

هيچ چيز،

برايم، 

تو نمى شود،

...

روزها آمدند،

و...،

ساعت ها را در نورديدند،

اما  ؛

تو را نديدم ،

شب ها ،

سايه ىِ خود را، 

از كلبه يمانْ گذرْ دادند ،

اما؛ 

تو را نديدم ،

...  

گرما رسيد ، 

و تو را با خود ،

نياورد ،

... 

سرما پر كشيد ،

و...، 

دستان ام ،  

براى نوازش ات ، 

منتظر ماند ،

... 

بهاران با شكوفه هاىِ رنگين كمانش ،

خوش آمدين را ،

به تصوير كشاندند ،

...  

تابشِ خورشيدِ تابستانى ،

سوزشْ را در  دلانمانْ نشاند ، 

خورشيد ،

سر تعظيم بر نمايشِ خزانِ برگانِ رنگارنگْ فرود آورد،

... 

سپيد انْ ، 

درختان عريان را ، 

رختى نو پوشاندند ،

...

اما؛ 

دلان امْ  با هـيچ يك  ، 

با احساس نشد ،

...

چون ؛

تو نبودى ،

چون ؛

تو نيامدى ، 

تو با همه بودى ،  

اما با هـيچ كس نيامدى ، 

و...،

هيچ  چيز ،

و هيچكس برايم ،

تو نشد.