خورشيدْ 

از پشت صخره هاىِ 

زُمُختِ سردِ زمستانى 

بيرون آمد

اما 

تو نيامدى !

...

ماهتابْ 

از لابه لاىِ انبوهِ اَبرانْ گذر كرد 

و... 

بر شب ها نورى افكند

اما  تو نيامدى !

...

ستارگانْ

يك در ميان

و...،

چشمكْ زنان

روشنايى خود را

بر پاهاىِ خسته نشاندند 

اما  تو نيامدى !

...

دانه هاىِ برف

در شب هاىِ تابستان  

سپيدى خود را

بر كوهسارانْ

آرميدند 

اما 

تو نيامدى !

...

نگاهمْ

به درازاىِ كوچه ىِ بى انتها

تاريك شد 

اما 

تو نيامدى !

... 

واژگانِ چرايى نيامدنت را

بارها بر لبان امْ

دوختمْ 

نوشتمْ 

تا...،

كسى ياراى پاكْ كردنشْ را 

نيابد

اما 

تو نيامدى ! 

و...

نيامدنت 

حريفِ پاكْ شدن انتظارْ 

بر دل امْ نگرديد

اما... 

باز هم نيامدى !

بگو !

چرا ؟

...

به اين پاسخ نيز دلْ خوش امْ 

اما...