مى روم 

اما 

به كجا؟ 

نمى دانم!

... 

ياراى رفتن ام را

تنها و تنها 

با تو مى گويم

...

اما 

به كجا؟ 

نمى دانم!

... 

رفتن

برايم

واژگانِ مشقِ زندگى استْ 

مشقى كه

با تكرارش

لحظه هايم را

در شمارش ام

... 

بايد رفت 

اما 

به كدامين سو؟ 

نمى دانم!

...

تنها 

مى دانم كه نبايد ماند

ماندن از جنسِ

شيطان

ماندن از جنسِ 

نبودن 

ماندن از جنسِ 

مرگ

...

او مرا مى خواند 

پس بايد رفت 

اما  به كجا؟ 

نمى دانم!

...

توان ياراى ماندن را 

يار گرفته است

... 

گمگشته اى از

جنسِ خدايى را

در پى ام

... 

اما 

كجا؟ 

نمى دانم!

... 

شايد 

در تمامِ هستى  

بايد در پى اش بود

...

اما  نمى دانم! 

هستى كجاست ؟