براى تنهايى ها،
دل امْ مى گيرد
...
دل امْ،
براىِ مرغِ بامدادين،
پَر پَر،
و...،
دلْ تنگْ ،
از يادشانْ،
...
ديشب تو را،
در بلنداىِ بالكنِ خيالِ دل امْ،
خواب ديدم.
اما...،
دستان امْ،
دستيابى،
برايتْ نبود.
...
دل امْ از اين تنهايى،
گريه سرائيد،
و...،
سوخت.
...
چشمانِ در انتظار را،
در ساحلِ پهناىِ درياىِ چشمْ،
پناهى نبود.
...
سِرشك امْ،
مرا در خودْ،
نيلوفرانه ،
غرق ساخت.
و...،
همراهى براىِ دل امْ،
در پهناىِ صورتْ،
ديده نشد.
...
دل امْ از بسْ تنها ماند ،
لبانشْ به هم دوخته شد.
و...،
فريادشْ،
شدْ،
سكوتْ،
و...،
سوختنْ .