در جنگل ، 

و...، 

در دشتِ سبزينه ها، 

و...،

در ميانِ گُلان،

به تماشا،

...

در ميانِ درختان و درختچه ها،

و...،

نو گلانِ ميوه هايش،

به تماشا،

...

گل ها، 

و...،

درختانِ زيبا،

با آرايش و عطرين خود،

فريبانه دل ربايى مى كنند، 

براى به تماشا،

... 

اما،

بى يار،

باغ و گلستان، 

تماشايى نخواهد بود،

...

نغمه هاىِ پرندگانْ، 

آوازِ عشقشان را ،

به دلْ، 

هدايت مى كنند،

و من در تماشا،

...

اما،

چشمان امْ، 

شنوا يمْ ،

به ياد نمى آورند،

تماشا را،

... 

نگاهمْ، 

در انتظاِر چشمانتْ،

... 

شنوايمْ، 

در انتظارِ كلامتْ، 

تماشايمْ، 

بى تو ،

تماشا نخواهد بود.