” بِلْو يچْ ها “
جهان را در چشمان اتْ در شمارش امْ ؛
دريا ،
زمين ،
كوير،
و... ،
عطرينِ گُلان اتْ را در دشتِ سبزينِ چشمِ دلْ ؛
كوه ،
جنگل ،
و...،
واژگان هاىِ بوىِ صداقت را؛
راستى ،
دوستى ،
مهر ،
محبت ،
و... ،
عشق را،
و...،
يعنى ؛
خودت را،
...
موسيقىِ هستى در بامدادانْ ،
از صدايتْ نواخته مى شود ،
بِلويچ ها ؛
با عشقِ نگاهتْ ،
سرودِ دل نوازْ بر شاليزارها سر مى دهند ،
و...،
همه ،
تو را ديدار خواهند ،
...
او ىِ همه ،
كمانِ ماهش را از ابروان اتْ نقاشى كرده ،
و...،
هستى ،
از اينكه تو را در آغوش دارد ،
نغمه خوان است ،
...
و من از اينكه ؛
در چشمِ منى ،
در تماشا.