همانی... که بودی
همانی ... که هستی
برایمْ
...
دل امْ
بهانه یِ بهارْ تا زمستان ِلحظه هایتْ را دارد
چه بهاری ؟
و...
چه شکوفه بر در ختان ؟
و...
چه زمستان ؟
و چه سپیدانْ بر تنه یِ عریان ِدرختانْ
...
در هر لحظه
و...
با هر نگاهِ فصلْ
که ... باشی
همانی ... که بودی
همانی ... که هستی
برایمْ
...
چه انباره یِ رایحه یِ اطلسی ؟
و...
چه رایحه یِ هر گُلی ؟
همانی ... که بودی
همانی... که هستی
برایمْ
...
همانْ که با رایحه اشْ
حبس ِدل امْ را معنی کرد
...
همانْ که با عطرین اشْ
هم رازْ
...
با نفس هایشْ
همْ راه
...
با کلام اشْ
هم زبانْ
...
با شنوایشْ
شنوا
...
با چشمان اشْ
بینا
و...
برایم
همانی... که بودی
و...
همانی... که هستی
...
دل امْ
پَرْ پَرْ
برایِ در آغوشْ کشیدن اشْ
تا آرامْ و قرار امْ باشد
و...
برایشْ
دستان ِمهربانْ
و ...
سَر پناهْ .