دوست دارم
گيسوانَ اتْ را ببويم
گيسوانتْ
منزلگهِ عبادت هاى ِعشق ِمن است
دوست دارم
صبح و ظهر و شب
بوسه اى بر تمامىِ خاطرات اشْ زنم
و...
در انبوهِ مويتْ خودم را غرق سازم
با تكْ تكِ تارهاى ِموهايتْ
با زندگى آشنايم
با درد هايش
رنج هايش
فقرش
و
متانت اش
و
لبخندش
...
از سياهى اشْ
تا ...
سپيدى اشْ
...
لب هايمْ
بر سپيدى اشْ
داستانْ سراست
...
در انتهاى ِچهره ى ِتارهايشْ
بوى ِناى ِ غمْ
در مشام امْ مى پيچيد
اما ...
بر لبان اشْ
مى توانْ غنچه ى ِلبخندْ را چيد
و...
به دلْ نشاند .