ديشب به سراغِ خلوت امْ آمد
شبِ شبْ عجب شبى بود
ديشب
...
با استمرارِ نغمه ها
از خواب پريدم
...
تو بودى !
فرشته ىِ دلْ
و مرا در ايستگاه خواب جاى گذاشتى
...
صدايت در گوش دل امْ پيچيد و پيچيد
تا چشم از هم گشودم
تو...
با قطراتِ باران
و ضربات اشْ بر شيشه ىِ دلْ
مرا هوشيار براىِ نوشتن اتْ
در ايستگاهِ بيدارى
نشاندى
و...
شبِ شبْ
تو با قطره اى
شدى
درياى هستى
و...
رقصِ زندگى ام .