در بهارى دگر

مرا فرا خواند ؛

دشت

و ...

جنگل

... 

پرستو 

و ...

گنجشكان

...

صداى طَرَبِ آب

و ...

باران

... 

و...

همگى 

با نغمه هاىِ دل نشينشان

بر دل امْ  نشست

...  

درختان را

يكى پس از ديگرى

سلامى 

از زبان ام جارى بود

و...

برغنچه ها 

بوسه اى

...

تمامى نداشت

درختان سبزينه پوشِ دل ْرُبا

... 

اما...

تو را كم داشت 

اين بهار    

و...

بوسه هايت را.