صبح ِ جمعه
و...
تو نيامدى
اما...
رايحه اتْ را
در هستى
مى توانْ
سر كشيدْ
و...
دلْ تنها
...
تو نيستى
تا ...
با نان ِ تازه
و ...
بوى ِ خدايى اشْ
تو را
در آغوشْ كش ام ْ
و ...
بگويم ؛
دوست اتْ دارمْ
...
دل امْ
تنگْ
براى ِگفتن ِ دوستْ داشتن ها
...
هر روزْ
دل امْ
بهانه ى ِ جمعه را دارد
...
جمعه
روز ِ ديدار
و ...
نوازشْ و بوسه ريزان
...
طراوتِ بهارينْْ و شكوفه هايش را
در چشمان ِجمعه ها
مى توان چشيد
...
پرندگانْ نغمه هاى ِخود را
در جمعه ها مى سرايند
و...
خدا مشق ِعشق را
در جمعه نوشت
تا ...
جمعه
اين چنينْ دوست داشتنى شود
و ...
جمعهْ
زندگى است برايم
چون ؛
تمرين عشق را از جمعه آموختم
...
به هر بهانه اى
نام اتْ را پيش خواهم كشيد
تا ...
يادتْ را فراموش نكنم
...
لحظه ها برايم
بهانه ى ِ دوست داشتن اتْ را دارند.