كنارش نشستم
ارغوان را مى گويم
درخت نازنين ارغوان
...
درب دل را
به رويش گشودم
و...
از تنهاييش
و...
از خونابه هاى ِ شكوفه هايشْ پرسيدم
ارغوان با ارغُنون ِ خويش
مرا نيز
در تنهايى گره زد
تا رازِ
با تو بودن را
در صندوقچه ى دل
در ارغُنون باشم.