خود را در آغوش ِ آيينه ى ِ روزگارانْ
مى سپارم
تا ...
تو را بيابم
تا ...
تو را ببينم
تا ...
بويتْ را از گُلانْ
بشنومْ
...
با چشمانى پر از هوش
نام اتْ را
از صندوقچه ى ِ دل امْ
در جستجوى امْ
تا ...
چاى را با طعم عشقْ
در كلبه ى ِ چوبين ِلب ِ جاده ى ِ مهرْ
نوش كنم
...
از جاده اى كه مى گذرم
همه ى گذشته ى خودم را
در دشت و جنگل
و ...
رود و كوه
و...
دريا
به امانت خواهم سپرد
تا ...
در ديدار خاطره
تكه هاى تو رابرچينم
...
دل امْ
تنگ مى شود
چون ؛
عشقْ از من
تنها
تو را باقى گذاشته
و ...
مرا به شب زنده دارى
از تو
كشانده است
و...
هراس امْ در اين عشق
خاكستر است.