غروب يكشنبه اى
دل ام را فشرد
و
مرا با تنهايى ها خلوت داد
و...
با رفتن اتْ
اشك ام را بر بالين ام نشاند
...
بازگشت به تنهايى
با سرودِ غمگينِ دلْ
و آوازِ دلْ تنگى ها
كه زمزمه اشْ
بالين ِ در آغوشْ را
به همزادمْ
” دريا “
سپرد
تا در اشكِ تنهايى ها
و ...
با پاروىِ شكسته
سفرى در خيالْ
براى ِديدارت داشته باشم .