نسيمى بر من  

پيام رسان شد

كه ؛

تو ...مى آيى

...  

تو مى آيى 

تا كوير دل ام را آبيارى كنى

...

تو مى آيى

تا چشمان ام  

زيبايى هاى دنيا را پذيرا باشد

... 

تو مى آيى

كه ؛

گلان اطلسى بر دلان ام رويانده شود

كه؛

گلان نرگسى بر دلان ام سر به افق كشد

تا رايحه اش مرا مست و الست كند

...  

تو مى آيى

تا دستان ام 

مشق  نوازش گرى را از ياد مبرد

...

تو مى آيى

تا لقمه ى نان و گردويش  

به سفره برگردانده شود

...

تو مى آيى  

تا انباره ى دل ام از محبت لبريز شود

...

تو مى آيى  

تا لبان ام شهدى دگر را به دل نشاند

...

تو مى آيى

تا نغمه خوان سحرم باشى

تو مى آيى 

تا شب ام را به روز بدوزى

. . .

تو ...مى آيى