خانه ى ِ دل ام 

خانه ا يست 

نقلى

و

باورت بر اين باشد 

كه

خانه اى دارم

از كلام ات 

از نگاهت

از شنوايت

و 

خانه ايست از عطرين ات

...

و

باورت بر اين باشد 

كه

در دلتنگى هايم  

كلام ات را

از ديواره هاى خانه خواهم چيد

و

باورت بر اين باشد 

كه 

ستاره هاى نگاهت را

از آسمان خانه 

درو مى كنم

و

باورت بر اين باشد 

كه

تمامْ

گوش مى شوم

تا شنوايت باشم

... 

و

باورت بر اين باشد

كه

صداى نفس هايت 

موسيقى خانه است

و آرامشى بر دل 

...

و

باورت بر اين باشد 

كه 

نگاهت را

از سرْ در ِدرختان ِكاج ِهمسايگى مى جويم 

و كلام ات را

در زبان گنجشك هاى پشت پنجره مى بوسم 

و

باورت بر اين باشد

كه

بوى تو را 

از ديواره هاى اتاق 

مى شنوم

و

آن را در  فنجان چاى و قهوه ات 

در جستجويم  

و

باورت بر اين باشد 

كه همه 

با من در سخن اند

كه 

يار در كجا و تو در كجا

و

باورت براين باشد

كه 

خانه ى ِ دلْ 

خانه ى ِ نقلىْ 

تو را 

در جستجوست

و

باورت بر اين باشد 

كه 

پيام در و ديوارش نگاه به آمدن ات

... 

شمع ها ى روى تاقچه 

هنوز كه هنوز است  

در فراق اتْ

اشكشان جارى است  

و

باورت بر اين باشد 

كه

برگ هاى سبز خانه ى دل

و

خانه ى نقلى 

از دورى ات

دل تنگ

و به خزان زرد

آرميده اند

...

تو بيا 

تا خانه ى ِدلْ نيز

به زردى نخسبد

و 

باورت بر اين باشد

تا 

صبح طرب خيز خانه ى دل

همچنان شور انگيز ِ مست

رقص زندگى باشد 

...

تو بيا

تا

آيينه ها 

لبخند را 

به لبانشان آغاز كنند

و خورشيد 

درب را به روى روز بگشايد

و

رايحه اتْ 

گلْ افشان ِخانه

و

باورت بر اين باشد

تا 

بيايى 

و

بر رخ زردم 

گلان سرخ بيافشانى .