در لحظه

بوياى تو نازنين ِهستى

هستم

...

درنگاهمْ

زيبايى مى بينم

و...

بسْ

...

چشمان ام را

به آيينه مى سپارم

تا انتظار ِ زيبايى را

در احساس باشم

و

زيبا تو بودى

و

زيبا تو هستى

...

در چشمان امْ

خانه ساختى

از مهر

از عشق

تا...

تنها

تو را بينم

...

عشوه ى ِنسيم ِبهارين را

بر تن ِلخت ِ رقصان ِسبزينه ها

تا...

با گرماى ِتن ِتابستانى اتْ

ذوب شوم

...

و با پاييز ِ چشمان اتْ

تنگْ دل

و چشمان اتْ

پاييز تر از

هر پاييزى

چون رنگين كمان

و ...

دل اتْ

سپيدِ سپيدْ   

و...

نگاهم

تنها و تنها

در جاىْ جاىْ هستى 

تو را در ديدار است

و

در آغوش