آفتاب را 

در بامدادينْ 

در پنجره 

قاب مى كنم

و آنرا هديه مى دهم

به دوست داشتنى امْ

...  

دشت سبزينِ عشق را نيز 

چنينْ

...

مهر را

در قابِ پنجره ىِ دل امْ

مى دوزم 

تاخوش آمدْ گويتْ باشد

...

جنگل را

صبح به صبح

در پنجره

قاب مى كنم 

تا چشمان اتْ

بلندايى از درختانِ سبزْ را 

به دلْ نشاند

و برگان اشْ 

تو را در پناه گيرد

و...  

برگ ها با آرامشِ تكْ تكِ درختانْ

جدا شوند 

تا...

فرشِ چشمان اتْ را 

بيارايند

...

تا تو

با قدم بر آن 

طنينِ  موسيقيايىِ خشْ خِش اشْ را

بر شنواىَ امْ 

بنوازى.