دل امْ در سفرى

در جستجوىِ گُلْ

به هر سو روان است 

تا ...

آرامش اشْ را در آن جويد

...

خارها بر تن امْ جسته

و تن امْ خونابه اى از اشتياقِ به گل

...

دشت و صحرا

كوه و دريا 

گلانى را در فرياد است

كه تو باشى  

تا  ...

خودم را در آن  پناهى سازم

... 

به هر گلى كه مى رسم

سراغ تو را دارم 

اما... 

نمى بينم بويى از تو

خود را در آغوشِ گلانى پناه مى دهم

تا عطرين اتْ را يابم

و...

در سفرِ دلْ 

در پى اتْ روان امْ.